نجوایِ بی پروا

بگو که رَه کجاست؟گریزانم از سکون

هر قدر هم سعی کنی روز خوبی رو شروع کنی و کمتر فکر و خیال به سرت بزنه  ، در آخر  به شب میرسی، زمانی که از آدمها ، نورها،رنگهاو صداها دوری...فقط خودتی و خودت ، اون وقت تلاشت بی فایده است من فکر میکنم شب هیچ وقت شب رو نمیشه انکار کرد ...افکار تو ذهن رو توی شب نمیشه انکار کرد .. 

عزیزِ قلبم،

شب و روزی نیست که به نبودنت و نداشتنت فکر نکنم ، هر روز که با اتوبوس دانشگاه از کنارت رد میشوم، نگاهت میکنم از دور و آه عمیقی میکشم که تو چگونه رفتی و سالهاست در آن نقطه ای که از دور تماشا میکنم خوابیده ای !

هر روز نقش وجودِ تو در زندگیمان پر رنگ تر از همیشه است و من هر روز قلبم مچاله تر از هر روز که اگر بودی من آدم بهتر و موفق تری بودم که تمام نبودنت لطمه شدید و عمیقی به تمام زندگی من وارد کرده کاش میتونستم فراموشت کنم، تو در گسترده ی بی مرز این جهان کجایی که من ندارمت؟ این درد کجا بود، کجای زندگی بود که تو مستقیم هدفش قرار گرفتی .. هیچ شبِ دلتنگی نبوده که قصه رو جور دیگه ای نچینم جز نبودنت .

الهی !

از ابتدا هم قرارمان بر این بود که دلمان اینقدر بگیرد و تنگ شود؟ مایی را که طاقت نیست ،چه کنیم؟ گِله کجا بریم؟به خودت؟ پاسخ نمیدهی؟

من که نه نشانه هایت را میفهمم و نه تفکر کردنم می آید .. حرف بزن .. سخن بگو از جنس کلمه 

و کلّم الله موسی تکلیما 

و خدا با موسی سخن گفت..

سخن گفتنی،

نساء/۱۶۴

پ.ن:در پی هر احساسی که بیشتر برایش زمان بگذاری بیشتر غرق میشوی !

گویی که هرگز تویی وجود نداشته..

تو "خودت" را در قلبت حفظ کن🍃 

 

 

Designed By Erfan Powered by Bayan