نجوایِ بی پروا

فصلِ بودن من

پاییز

ای فصل برگ ریز

ای همچو مرگ

خوب و رهاننده و عزیز

گویم اگر دوست ترت دارم از بهار

باور نمیکنی ؟

*شفیعی کدکنی 

 

یه نقطه ای تو زندگی همه آدما هست که حکم نقطه سر خط رو داره ...جایی که باید هر چی بوده و نبوده ، تموم کنی و از سر خط دوباره  یه چیز جدید شروع کنی، اونجایی که نه ویرگول و نه هیچ چیز دیگه ای به دردت نمیخوره ..من الان تقریبا روی همون خط اول بعد از نقطه ایستادم.. منتظر یه شروع دوباره ...

خوشحالم چیزایی رو تو این یکسال تجربه کردم که تو هیچ کدوم از سال های زندگیم تجربه نکرده بودم حس غم و شادیش با هم بود و اگه بخوام میانگین بگیرم تونستم از قسمتای غمش موفق بیرون بیام ..نمیگم میخوام کارای فوق العاده بکنم تا سال بعد چون باعث میشه هدرش بدم ولی سعی میکنم خوب زندگی کنم .

خدایا شکرت :)

 

# به بهانه تولدم که روز جمعه 7 آذر بود .

صندلی داغ !

فکرای عجیب غریبی توی ذهنم بود به مناسبت تولد یک سالگی وبلاگ ، اما خوب انقدر مشغله هام زیاد

بود و هست که فرصت عملی کردنشون رو واقعا نداشتم ؛ به خاطر همین تصمیم گرفتم یه صندلی داغ

بذارم تا هر سوالی که دوست دارید بپرسید (اگه میشه سوال خیلی شخصی نپرسید^__^)

ناشناس هم میتونید بپرسید:))

 

پ.ن: ممنون از کسایی که تا حالا همراهم بودید و با کامنت هاتون لبخند به لبم آوردید: )

پیشنهادی اگه دارید خوشحال میشم بشنوم (؛

Designed By Erfan Powered by Bayan